افـكار ما هـمواره بر روی احساسات ما تاثیرگذار است. اگر تصور كنید كه كارهایتان سر و سامان نـخواهند گرفت، در شـمـا احـساس اندوه و انفعال ایجاد شده و از تـلاش و كوشش دست خواهید كشید. اگر میپـنـداریـد كه برای انجام كارهایتان محتاج دیگران هستید، ممكـن اسـت احـساس بیكفایتی و وابستگی كنید.
بیتردید ارتباط تنگاتنگی میان افكار و احساسات ما برقرار است. معمولا دلیل واكنشهای هیجانی ناخواسته و شدید ما ناشی از افكار نامعقول و غیرمنطقی است.
برای رسیدن به یک زندگی شادتر و سالمتر از این تفکرات نامعقول اجتناب کنیم:
*من بایـد مـورد پـذیرش و محبوب همگان باشم تا بتوانم احساس خوشایندی نسبت به خود داشته باشم. طرد شدن، ترک شدن و تنها ماندن خیلی هولناک است.
* من باید در تمام زمینهها لایق و کارآمد باشم، چرا که شکست بسیار وحشتناک است.
* هنگامی که اتفاق ناگواری روی میدهد من چارهای جز اندوهگین شدن ندارم.
* اگر کسی مرا مورد انتقاد قرار میدهد به مفهوم آن است که ایرادی در من وجود دارد.
*من همواره باید دیگران را از خودم راضی نگاه دارم و مطابق خواسته و میلشان رفتار کنم.
*من اساسا از دیگران پایینتر هستم.
*زندگی و یا دیگران باید همواره انتظارات مرا برآورده سازند.
*مـن در زنـدگی محـکوم به افسردگی، ناامیدی و بدبختی میباشم چون مـشـکلات زندگی من لاینحل هستند.
* همواره باید کارها بر وفق مراد من پیش بروند.
* همیشه زندگی و مردم باید منصفانه با من رفتار کنند.
* مـن در زندگی محتاج شخصی هستم، به یک شخص خاص تا در کنار او باشم و بـه او تکیه کنم؛ چون من به تنهایی قادر به انجام کاری نیستم.
*برای من آسانتر است زمـانی کـه به مشکلات زندگی فکر نکنم تا اینکه با مشکلات روبرو شده و مسوولیت حل آنها را بر عهده بگیرم.
*مردم، جامعه ناسالم، بد اقبالی و سرنوشت دلیل بدبـخـتیها و ناراحتیهای من هستند. از آن گذشـتـه مـن هیـچ کنـترلی بر روی این عوامل خارجی نداشته بنابراین هیچ کاری برای افسردگی و نگون بختی خودم نمیتوانم انجام دهم.
* من همیشه باید بی عیب و کامل بوده و از دیگران برتر باشم.
*شـما تنها جنبه منفی پیشامدها را مشاهده کرده و آنها را زیر ذره بین قرار میدهید در حالی که جنبه مثبت آن را حذف میکند.
*همه چیز یا سیاه است یا سفید، بد است یا خوب، شـما یا کـامل و یک ناکام و شکست خورده و هیچ حد وسطی وجود ندارد.
*شما به یک نتیجه گیری عمومی مبـتـنی بـر یـک واقـعـه واحـد دست مییابید. به محض آنکه برای شما یک حادثه ناگوار روی دهد چنین میپـنـداریـد کـه آن بارها و بارها تکرار خواهد شد.
* بدون آنکه حرفی زده شود، پیـش داورانه از احـسـاس دیـگران و عـلت رفتارشان با خود آگاهی دارید.
*شما انتظار بلا، مصیبت و حوادث ناخوشایند را میکـشـید. کافیست از حادثه ناگواری مطلع شد. آن وقت خواهید گفت نکند سر من هم بیاید.
* چنین میپندارید که هر چرا که دیگران میگویند و یا انـجام میدهند به نوعی در واکنش به شما است.
*شما دیگران را مسوول دردها و مشکلات خود میدانید یـا آنکه خود را مسوول تمام مشکلات میپندارید.
*از تعداد زیادی قوانین خشک و غیر قابـل انـعـطاف کـه رفـتار دیگران و خودتان چگـونه بـاید بـاشـد پیروی میکنید و هنگامی که دیگران آن قوانین را زیر پا میگـذارنـد، خشمگین شده و در صورتی که شما خودتان آنها را نـقـض کنید، احساس گناه خواهید کرد.
* تصور میکـنید احساسات شما واقـعیت داشـتـه و هر آنچه احساس میکنید عینیت دارد. اگر احساس بدبختی میکنید پس حـتـما بدبخت هستید.
*تصور میکنید با تحت فشار قـرار دادن دیـگـران قـادر خواهید بود آنها را به سلیقه خود تغییر دهید.
* من این بار هم شکـست خـوردم پـس بـهتر است دیگر ادامه ندهم.
*مشکلات و کمبودهای زندگی خود را بزرگنمایی میکنید.
* انتظار دارید که پاداش تمام نیکیها و فداکاریهای شما در زندگی به شما داده شود مانند فردی که امتیازات را میشمارد. و در صورتیکه انتظارات شما برآورده نگردد، خشمگین میشوید.
منبع : برنا
نظر شما